دلتنگ شش گوشه ...

يك عده اسير رنگ و بو مي چرخند
يك عده اسير سمت و سو مي چرخند
اي جان به فداي جان عشّاق حسين ع
هر لحظه به دور سر "او" مي چرخند
الاحقر

يك عده اسير رنگ و بو مي چرخند
يك عده اسير سمت و سو مي چرخند
اي جان به فداي جان عشّاق حسين ع
هر لحظه به دور سر "او" مي چرخند
الاحقر

صبحست و بهار در خزان می آید
سرمست و غزل خوان و جوان می آید
از یمن قدم های گل نو قدمم
جان از پی جان در پی جان می آید
الاحقر
ناخوش شدي و شكسته شد بال و پرم
تو آه كشيدي و شرر شد جگرم
در قصه عشق زخم ها مشتركند
سر درد شما بود كه شد دردسرم
الاحقر
تا سرخی چشم خیس او را دیدم
یکباره یقین شد همه تردیدم
وامانده سر دوراهی کینه و عشق
این را ز سکوت تلخ او فهمیدم ...
الاحقر

آتش زد و افروخت شبم ، راضي شد
جز آه نکاشت بر لبم ، راضي شد
من در عجبم كه عاشقم بود ولي
او كشت مرا تا به تبم راضي شد
الاحقر
شمریم , ولی نقابی از حر داریم
در بازی نقش خود تبحر داریم
در حین گنه, ذکر همه استغفار
نسبت به خدا نیز تمسخر داریم
الاحقر
تقديم به دوست عزيزم عابد
...........................................................
من حس بد سقوط دارم بي تو
چون آدمم و هبوط دارم بي تو
از لطف تكلم به زبانت اي عشق
گه لالم و گه سكوت دارم بي تو
الاحقر

بي علت و بي دليل از من بپذير
بي قاضي و بي وكيل از من بپذير
دل دادن و دل بستن و دل كندن و مرگ
اين مختصر و قليل از من بپذير
الاحقر

گفتم چه زمان ؟ گفت خداحافظ تو
گفتم که امان... گفت خداحافظ تو
گفتم که نرو , رفتن تو مرگ منست
یک لحظه بمان... گفت خداحافظ تو
الاحقر

در سینه, دلی بود که شد فانی دلبر
ما را گوهری بود که شد زخمی خنجر
آهم بشد آتش , جگر سوخته هیزم
محشر شد و محشر شد و محشر شد و محشر
الاحقر
بر نامه جرم خود ، قلم مي خواهيم
محتاج و گداييم ، كرم مي خواهيم
يك عمر دخيل پنجره فولاديم
آقا ، شب جمعه اي،حرم مي خواهيم
الاحقر
حقّا که هزار نقش در سینه اوست
لیلی شدن از قدیم پیشینه اوست !
زنهار که دل به تار زلفش ندهی
چون کشتن عشق کار دیرینه اوست
الاحقر
ساکت شده ای که ناز آغاز کنی !؟
با سوز دلم نغمه خود ساز کنی ؟
امروز دریغ کردی از من سخنت ؟
باشد که به فاتحه لبت باز کنی ...
الاحقر

در سینه من ز لاله , باغیست هنوز
بر خاک سیاه من , چراغیست هنوز
گر گوش نهی به روی سنگم شنوی
آهنگ جنون عشق باقیست هنوز
الاحقر